قسمت ۱۸۰۱

اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۰۱ (قسمت هزار و هشتصد و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: هر طور میلته. من به خان میگم نه آوردی تو کار، بره پی یکی دیگه بگرده برای دختر وزیر اعظم. ایشالا که هرچی خیره همون بشه. حالا بگو ببینم خودت کی میخوای زن بگیری؟ داره دیر میشه کم کم. تو این یه مورد آقات خوب فرز جنبید!
اسم وزیر اعظم که اومد چشماش گرد شد. گفت: چی گفتی الان خاتون؟ ویزر اعظم شاه؟
یه قیافه ای به خودم گرفتم که انگاری اشتباه کردم. گفتم: من نگفتم وزیر اعظم. گفتم یه بزرگی…
جلدی گفت: همین الان گفتی دختر وزیر اعظم.
با کف دست یه بامچه زدم وسط پیشونیم و گفتم: از دهنم در رفت. قرار نبود کسی بدونه. تو هم نشنفته بگیر. بمونه بین خودمون.
یه مکثی کرد و گفت: شرطش فقط همونیه که گفتی؟
گفتم: اصلش همونه. مابقیش رو خیلی گیر و گرفتی روش نداره.
یه فکری کرد و گفت: ببینم، اگه طرف زن نداشته باشه، یعنی قبلش داشته و حالا طلاقش داده باشه چی؟ بازم قبوله؟
خیره نگاش کردم. تو دلم هرچی فحش بلد بودم نثارش کردم. ملتفت شدم که تا حالا داشته تیارت بازی میکرده. زن داره پدر سوخته و حالا طمعش زده بالا و میخواد اون بدبختی که معلوم نیست کیه و کجاست رو طلاق بده و بیاد سراغ دختر داستانی که واسه اش تعریف کردم.
چند لحظه سکوت کردم و عقلم رو به کار انداختم.
گفتم: بعید میدونم اینطوری مشکلی داشته باشه. اونی که طلاقش دادی که دیگه زنت نیست.
یه دستی به ریشش کشید و گفت: عجله ای که در کار نیس؟ من میرم و یک هفته ی دیگه برمیگردم، عزب. قبوله؟
اصلا به میرآقا و شکر نمیخورد همچین تخم حرومی پس انداخته باشن. نه میر آقا اینطور آدمی بود تا جایی که میدونستم و نه شکر تو اون چند ساعتی که دیدمش بهش میخورد که خورده شیشه داشته باشه ذاتش. خوب وقتی بود که مچش رو بگیرم.
گفتم: باشه. هرچی تو بگی. فقط بزار من از برزو خان بپرسم که با این شرطی که تو گفتی مشکلی نداره وزیر اعظم، خبرش رو بهت میدم، بعدش تو برو.
قبول کرد. بلند شدم و فرز رفتم سراغ برزو خان و بهش خبر دادم که مردک زن داره و احیانا بچه. بعدش هم قضیه ای که علم کرده بودم رو براش تعریف کردم.
برزو عصبانی شد و خون جلو چشماش رو گرفت و خواست بده میرعماد رو همونوقت بندازن تو سیاهچال که آدمش کنه. نگذاشتم.
گفتم الان خوب فرصتیه که یکی رو دنبالش بفرستی که ببینه زنش کجاست و کیه و ته و توی کار رو در بیاره که بچه هم داره یا نه. بعدش میشه به مابقی قضایا رسیدگی کرد.
قبول کرد. رفتم به میرعماد گفتم که خان میگه مشکلی نیست. فقط مهم اینه که زن نداشته باشی. اگه قبلا داشتی به ما ربطی نداره.
میرعماد قبول کرد و سوار اسبش شد و زد به جعده. من و یکی از آدمای برزو که گذاشته بود در اختیارم، پشت سرش رفتیم.

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…