قسمت ۱۸۵۲ تا ۱۸۵۵
اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۸۵۲ (قسمت هزار و هشتصد و پنجاه و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
بعدش هم رفتیم تو اتاقش و در حضور من کوزه رو شکوند. هیچی توش نبود. ولی همینکه از اتاقش اومدیم بیرون دیدیم که یه بنده خدایی اومده اینجا و داره سراغ زیبا رو میگیره. خیال کردیم از آشناهاشه. پیگیر شدیم، نبود. اومد نشست تو اتاق من و قضیه اش رو تعریف کرد. ملا بود. گفت که تو امومزاده بوده که خوابش برده و به خواب دیده که یکی اومده یه کوزه ی زیبایی داده دستش و بهش گفته این کوزه یه گنجه که واسه ی تو نگه داشتیم که روز قیامت میدیم دستت! فقط اگه میخوای صاحب این کوزه بشی و روز جزا، بی سوال و جواب بری توی بهشت، یه شرط داره! پرسیده بود چه شرطی؟ تو خواب نشونی اینجا رو به ملا میده و میگه بایست همین حالا راه بیوفتی، بری به این نشونی، یه زنی هست به اسم زیبا، کاری نداشته باش کیه اون زن و چیه و چطور. عقدش کن و ورش دار ببرش خونه ات و غلامیش رو بکن! این تنها شرطه و تنها راه به دست آوردن اون کوزه که جواز ورود بی چون چرات به بهشته! اونجا بود که ملتفت شدم من قبل از این که دعا کنم در حق زیبا، دعام گرفته بوده! صد کرور شکر. ملا هم همینجا زیبا رو عقدش کرد و ورش داشت رفت. ما هم نپرسیدیم که از کجا اومده و زیبا رو کجا میبره، وگرنه همین حالا نشونیش رو میدادم دستتون که برین و از نزدیک ببینین. همین حالا هم اگه بخواین دیر نیس، میتونین دوره بیوفتین و بگردین ببینین کجا پیداشون میکنین. ولی بدونین، به محض اینکه پیداشون کردین، به حرف من میرسین و به خودتون تف و لعنت میکنین که چرا به حرف کل مریم گوش نکردین و خسرالدنیا و الآخره شدین! حالا شمایی که اونطرف ایستادین، اگه میخواین به جای دعا در حقتون نفرین کنم، واستین همونجا و به مزخرفات اختر گوش کنین. وگرنه بیایین و توبه کنین و پشت سر این بنده ی سراپاتقصیر واستین که اتفاقا دعاش هم خیلی گیراست و کارساز.
همه با چشمهای گشاد زل زده بودن تو دهن من و به حرفام گوش میکردن.
اونی که تو مستراح بود داد زد: جای منو پشت سر اختر نگیرین. یه جا برام خالی کنین پشت سر کل مریم. دستم به دومنت کل مریم، من هرچی تو بگی رو قبول دارم و برام مث روز روشنه که دعات گیراس. تو رو به هر کی میدونی قسم یه دعایی هم در حق من بکن که اینطوری عذاب نکشم و پام رو از این مستراح بیرون نگذاشته وباسیرم خوب شده باشه!
پچ پچی افتاد میون اونایی که پشت سر اختر بودن و بعدش چندتاییشون راهشون رو کشیدن و اومدن اینور خط پشت سر من.
اختر با عصبانیت یه نگاهی به اون چندتا انداخت و بعد رو کرد به اونایی که پشت سرش داشتن ولوله میکردن و گفت: این حرفایی که میزنه واسه فاطی تنبون نمیشه. به همین راحتی؟ ملا خواب دیده و اومده زیبا رو با اون سن و سال و قیافه ی خوره گرفته، نصف شب عقدش کرده و ورش داشته رفته؟ این قصه ها رو باور نکنین. کل مریم داره رد گم میکنه که جواب پس نده بابت اون سکه هایی که از کوزه درآوردن. یکی نیس بگه تو اگه لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟ اگه دعای تو اینقدر گیرا بود که حالا اینجا نبودی! دعا میکردی از این جزامخونه خلاص بشی و خوره ای که به تنت افتاده شفا پیدا کنه. کو؟ پس چرا اینجا موندی و با این درد میسوزی و میسازی؟
شاباجی با اخم رفت جلو و گفت: تو و امثال تو این چیزا حالیشون نمیشه. خیال کردی واسه ی کل مریم کاری داره که همچین دعایی بکنه در حق خودش؟ این آدما همیشه همه چیزو واسه ی بقیه میخوان، نه واسه خودشون. دعا هم حد و اندازه داره. چوب خطش که پر بشه دیگه گیراییش هم از دست میره. کل مریم واسه ی خودش دعا نمیکنه، که دعاش در حق بقیه بی اثر نشه. تو این چیزا حالیت نیس.
با این حرف شاباجی، چندین نفر دیگه هم از اختر جدا شدن و اومدن اینور پشت من. دو نفر بیشتر نموندن اونطرف.
رو کردم بهشون و گفتم: وای به حال شماها. شما از اون دسته و قماشین که خورشیدو میون آسمون میبینین و باز میگین شبه. هر حرف دیگه ای واسه شما گفتن، یاسین به گوش خر خوندنه. بد به حالتون که پشت سر دجال وایسادین. اونی که سر صبحی دم مستراح، آفتابه ازتون گرو میکشه که به حرفش گوش کنین، عاقبت کارش معلومه. اینی که افسارتون رو دادین دستش، اگه عاقبت به خیر بود، عمرش رو گوشه ی خیر خونه نگذرونده بود و انجام کارش هم جزامخونه نبود. شماها هم برین دنبالش و پی حرفش رو بگیرین ببینین به کجا میرسین. واسه ی من که مث روز روشنه چی میشه، چشمتون کور و دندتون نرم، خودتون برین تا به چشم ببینین!
اختر با حرص گفت: گول این شارلاتان پیر رو نخورین. این صدتا شیطون رو درس میده. دیر یا زود به حرف من میرسین و براتون معلوم میشه که کی راست گفته و کی دروغ. من میرم پی زیبا، پیداش میکنم و میارمش اینجا تا خودش با زبون خودش براتون تعریف کنه. نامردم اگه دست این کل مریمو براتون رو نکنم و ثابت نکنم که از اون همه سکه یکیش شده سهم من و هیچی سهم شماها که وایسادین پشت اون…
شاباجی جلدی پرید میون حرف اختر و شلوغش کرد و گفت: آهای، همه تون امروز ظهر یه لقمه نون و پنیر و سبزی نذری، مهمون کل مریم! خودم ازش میخوام که یه دعا بخونه به نیت شفا و فوت کنه به لقمه ها، بلکه همه مون به زودی از شر این جزامخونه خلاص بشیم. دعای کل مریم رد خور نداره واسه ی اونایی که دلشون صافه و نومه ی اعمالشون پاک.
اشاره کردم بهش که بیشتر ادامه نده. بعد هم آروم در گوشش گفتم: چی میگی شاباجی؟ حالا میان نون و پنیر رو میخورن و از فردا همه بقچه بسته منتظر ایستادن دم در اتاقشون که شفا بگیرن و برن!
گفت: نترس خواهر. حتم دارم هیچکدوم همچین نومه شون صاف و بی گناه نیست که انتظار داشته باشن آنی شفا پیدا کنن. هر کی خودش میدونه چه کارایی کرده و بالاخره میشه ربطش داد به یه کاری تو گذشته.
اختر گفت: من میرم و دست پر که برگشتم، اونوقت همه تون انگشت به دهن میمونین.
بعد هم اشاره کرد به اون دوتایی که باهاش بودن و گفت: یالا بریم…
همون لحظه یهو صدای عربده ی اونی که توی مستراح بود بلند شد و بعدش چندتا صدای دیگه و یهو ساکت شد. همه چشمشون گشت طرف در مستراح.
یارو از اون تو داد زد: خدا خیرت بده کل مریم! الحق که دعات گیراس و دستت شفا! خلاصم کردی از این درد چند روزه! برای من که ممبعد هرچی تو بگی سنده و چشم و گوش بسته قبول میکنم! یکی این آفتابه رو پر کنه بیاره بذاره پشت در مستراح!
یکی از اون دوتایی که کنار اختر ایستاده بود، سرش رو زیر انداخت، ازش فاصله گرفت و با شرمندگی اومد وایساد اینور خط.
اختر که دید اگه بیشتر معطل کنه، تنها میمونه، با تحکم به اونی که کنار دستش بود گفت: اگه تو هم بواسیر داری و دنبال شفا میگردی، برو واستا اونور خط، اگر نه که دنبالم بیا!
راه افتاد و اون ضعیفه هم به دنبالش.
شاباجی گفت: هرکی میتونه و میخواد شریک بشه تو ثواب نذری، قبل از ظهر بیاد در اتاق ما کمک کنه سبزی پاک کنیم و نون لقمه کنیم. جای دوری نمیره. هرکی هم میخواد بیشتر ثواب ببره و زودتر شفا بگیره، هرچقدر میتونه نون و پنیر با خودش بیاره که شریک بشه توی نذر.
بعدش هم دست منو گرفت و راه افتادیم طرف اتاق.
حلیمه اومد جلو و در گوشم گفت: باز خوب شد بواسیر این یارو به دادمون رسید! ولی شاباجی بیخود شلوغش کرد. حالا گیریم یه لقمه هم دادیم دست اینا به نیت شفا. مابقیش چی؟ خودمونیم کل مریم، از فردا نمیگن دعات گیرا نبود؟ به این فکر نمی افتن که یهو حق با اختر بوده. ندونم به کاری که شاخ و دم نداره.
از گوشه ی چشمم نگاه معنی داری بهش انداختم و گفتم: همه کل مریمو میشناسن. میدونن که اگه از ته دلش دعایی در حق کسی بکنه رد خور نداره، اونی هم که شفا نمیگیره، حتمی یه جای کار خودش میلنگه. بایست یه سری به خودش بزنه ببینه کجا حقی رو ناحق کرده و چه وقتی دستش رو گذاشته تو دست شیطون و همراهش رفته. ملتفت حرفم هستی؟
حلیمه سری تکون داد و گفت: هان! حالا ملتفت شدم. باشه خواهر. حواسم هست.
دم ظهر که شد، لقمه ها حاضر شده بود، جمعیتی وایساده بود پشت در اتاق تو حیاط که بیا و ببین. شاباجی اومد بهم گفت که برم دعا بخونم و فوت کنم به مجمعهای نون و پنیر. از خدا که پنهون نیس، از شما هم نباشه، دعای درست و حسابی که بلد نبودم. رفتم بیرون و بلند چند تا صلوات فرستادم و یه بسم الله گفتم و مابقیش رو یواش، زیر زبونی یه چیزایی خوندم که خودمم نمیدونم چی بود. بعد هم فوت کردم به مجمعها و گفتم که تخسش کنن میون جمعیت.
همینطور که لقمه ها رو ورمیداشتن، بلند گفتم: هر کی میخواد شفای عاجل بگیره، بایست قبل از خوردن این لقمه، هزار تا حمد و سوره بخونه به نیت شفا و بعدش لقمه رو بخوره!
یکی گفت: هزارتا؟ میدونی چند روز طول میکشه کل مریم؟ تا اونوقت که دیگه از لقمه چیزی نمونده. یا خشک شده و خوراک مورچه ها، یا کپک زده هر کی بخوره به ریق می افته!
گفتم: بهونه ی بیخود نیار. نمیخوای بخونی و همین حالا میخوای هلش بدی تو اون شکم بی صاحاب شده ات، نخون. ولی انتظار اتفاق علی حده ای نداشته باش!
یارو دیگه حرفی نزد و به تبع اون بقیه هم پی قضیه رو نگرفتن.
شاباجی اومد کنارم و یواش گفت: هزارتا خیلی نیس کل مریم؟ راست میگه این بنده خدا.
گفتم: تو هم پشتی اون در میای حالا؟ گفتم هزارتا که چند روز مشغول باشن و نیان هی بپرسن پس چی شد و چرا خبری نیس. اگه میشد یه چیزی میگفتم که جای چند روز، چند ماه طول بکشه که حوصله شون نکشه و آخرش ملتفت بشن مقصر خودشونن و کم کاری از اونا بوده، نه از دعای من. اینم نونی بود که تو، توی دومن ما گذاشتی. پس چونه نزن بیخود.
شاباجی سری تکون داد و رفت وایساد جلوتر و داد زد: پس یادتون نره. هزار تا حمد و سوره بایست بخونین قبل از خوردن!
دو روزی راحت بودیم و توی جزامخونه هم خیلی رفت و اومدی نبود. قوطی بگیر بنشونی که داده بودم دستشون خوب داشت عمل میکرد. تا اینکه روز سوم، شاباجی که رفته بود بیرون، با عجله اومد تو اتاق و گفت: کل مریم، اختر برگشته. همین حالا اومد. خودم با چشمهای خودم دیدم که از در جزامخونه اومد تو!
فرز بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون. حلیمه و شاباجی هم پشت سرم اومدن. راست میگفت. اختر وایساده بود وسط حیاط و چندتایی که دیده بودنش هم داشتن جمع میشدن دورش. یکیشون داد زد: آهای اختر برگشته…
چند لحظه بعد، انگاری چوب تو سوراخ مورچه کرده باشن، آدم بود که از اتاقها میومد بیرون و میدوید طرف اختر! جلدی دورش شلوغ شد و همهمه ای به پا. هرکی میرسید میپرسید: هان؟ چی شد اختر؟ زود تعریف کن ببینیم چه خبر؟ پیداش کردی؟
خرمگس معرکه باز پیداش شد. حتم دارم الان یه دروغ و دلنگی سرهم میکنه و تحویل اینا میده و باز ما رو میندازه تو زحمت.
گفتم: غلط میکنه. همین حالا سفره اش رو جمع میکنم!
راه افتادم و تند تند رفتم جلو. یکی گفت: کل مریم…
همین که اسمم اومد جمعیت نگام کردن و کوچه دادن که برم جلو. اختر فقط نگام میکرد و حرفی نمیزد. نزدیک که شدم، چشمام رو دوختم تو چشماش و گفتم: چرا اینجا واستادی؟ لااقل میرفتی دم در مستراح و آفتابه گرو میکشیدی که حرفت رو به زور به کرسی بنشونی. بگو ببینم، گنجی که میگفتی چی شد؟ پیداش کردی؟ پس چرا دست خالی اومدی؟ اونی که همرات بود کو؟ دوتا رفتین و یکی برگشتی؟ سر اون بدبخت چه بلایی آوردی؟
همه ساکت بودن و خیره شده بودن به اختر. اونم زل زده بود به من. چند لحظه سکوت کرد و بعد سرش رو زیر انداخت و گفت: کل مریم، حلالم کن! من شرمنده ام. هرچی گفتی راست بود!
پچ پچی افتاد تو جمعیت. شاباجی اومد چفت من ایستاد و گفت: همه میدونن غیر راست، چیزی از دهن کل مریم در نمیاد. زمستون میره و روسیاهیش میمونه به زغال. رو سیاهی، رو به روش. خجالت بکش از حرفا و تهمتایی که بارش کردی اون روز…
اختر گفت: خامی کردم کل مریم. ببخش. آدمیزاده و هزارتا اشتباه. بخشش از بزرگونه.
جمعیت متعجب به من و اختر نگاه میکرد. گفتم: من بخشیدم، برو توبه کن به درگاه اونی که اون بالاست که تا اون نبخشه، عاقبتت به خیر نمیشه. تهمت به یه مسلمون، اونم یکی مث من که مجاور بوده، گناه کبیره اس. به این راحتی بخشیده نمیشی!
یکی گفت: اونوقت از کجا ملتفت شدی که حق با کل مریم بوده؟
اختر گفت: راست میگفت! گنجی که زیبا پیدا کرده، خیلی بیشتر از اون سکه ها می ارزه! خودم با چشمای خودم دیدم! تازه دعایی که در حق زیبا کرده بود، اینقدری گیرا بوده و هنوز اثر داشت، که صنم باجی هم که همراه من اومده بود ازش بی نصیب نموند. حتم دارم اگه منم اون حرفا رو به کل مریم نزده بودم و از دستم داغ و درو نبود، منم به یه نون و نوایی رسیده بودم و باز برنگشته بودم اینجا!
همه ساکت شده بودن و چشم دوخته بودن به دهن اختر. یکی گفت: چطور؟ مگه زیبا رو کجا دیدی؟ مطمئنی خودش بوده؟ چطور به این جلدی تونستی پیداش کنی و ملتفت این چیزا بشی؟
اختر آهی کشید و گفت…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…