قسمت ۱۳۰۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۳۰۰ (قسمت هزار و سیصد)
join 👉 @niniperarin 📚
رو گردوندم. در رو زدم. نگهبون چفت در رو باز کرد. اومدم بیرون…
میدونی خواهر، من که هوو ندیده نبودم. یه عمری بود خان منو گذاشته بود کنار و گهگاه محض اینکه دهنمو ببنده یه وعده وعیدهایی بهم میداد و به خیال خودش آب میریخت رو خاکیشتر که یهو آتیش از زیرش الو نگیره و زبونه نکشه و هست و نیستش رو بسوزونه. ولی خر خودش رو میروند و هر وقت هر زن و دختری گذرش میوفتاد به اون عمارت یهو سر از حجله ی برزو در می آورد و منم بایست کلفتی یارو رو میکردم. بعد از اینکه شهربانو و سحرگل پا پس کشیدن و پشتمو خالی کردن، با خودم حساب کردم اگه این مرضیه که وردست خودم بوده بشه زن برزو، نه اینکه کم سن و ساله میتونم خودم ضفتش رو بگیرم و اونطوری که میخوام حرف خودمو به کرسی بنشونم. هرچند سر ارتباطش با از مابهترون و اون رمضون قوزی و امینه زن سدحسن بهش اطمینون نداشتم، ولی به خودم گفتم اینم که درد بی درمون نیس، آخرش میرم چندجا دعا و سرکتاب میگیرم و افسار مرضیه رو میگیرم تو دست. اونوقت دیگه اون که خانوم خونه باشه انگار کن که من خانوم خونه ام و هرطوری دلم بخواد خر خودمو میرونم!
تو همین فکرا بودم که یهو یکی زد سر شونه ام. برگشتم. شهربانو بود. سرشو زیر انداخته بود مث گربه ی کتک خورده و راه به حالش نمیبرد.
گفت: خاتون، به خدا من شرمنده ام.
گفتم: مهم نیس. تو اختیار زندگی خودتو داری. اگه نخوای کاری رو بکنی کسی که نمیتونه زورت کنه. علی الخصوص من که دیفالم تو این عمارت از همه کوتاه تره!
گفت: نه خاتون. تو واسه من فرق داری با همه. اونقدری که من به تو اعتقاد دارم به هیچکی ندارم. میدونم حرفت حرفه و حقه. بعد از رفتنت کلی فکر کردم. دیدم حق با توئه. اونوقتی که اومدی پیشم با خودم تو کش و قوس بودم. ترسیده بودم از غضب خان. ولی بعدش دیدم دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیس. هر طور میخواد بشه بزار بشه. کاری که تو گفتی رو میکنیم. بایست تیشه بزنیم به ریشه ی این شرّ و قائله رو تموم کنیم!
سکوت کردم. خیره شدم تو چشماش. یکیش ترس بود و یکیش نفرت. دیر اومده بود. دیگه چاه رو کنده بودم و منار رو هم دزدیده بودم.
گفتم: راسیاتش خانوم، منم خیلی فکر کردم. دیدم منم بیخود سر بزرگیم درد میکرد. حرفت حق بود. اگه کاری بکنیم و برزو خان بیاد ببینه این دختره نیس، شرّش دومن همه مون رو میگیره. بهتره بزاریم کار رو روال خودش پیش بره، گاسم برزو خان اصلا قصد و غرضی نداشته باشه و ما بیخود جوش میزنیم. فرضا اگر هم خدای نکرده اتفاقی که فکرشو میکنیم افتاد، بعدش وقت زیاده واسه دک کردن دختره!
شهربانو که انگار طاقتش طاق شده بود متعجب نگام کرد و گفت: زدی زیر حرفت خاتون؟ من کلی با خودم کلنجار رفتم تا خودمو راضی کردم، حالا تو میگی نه؟
خواستم چیزی بگم، پرید تو حرفم و گفت: از اولش هم میدونستم رو حرف هیچکی نبایست حساب کنم! باشه. کمک نمیکنی نکن. خودم دست به کار میشم! دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه. بمیرمم نمیزارم این دختره اینجا بمونه. عاقبتش اینه که خان میخواد خودمم بندازه بیرون، خب بندازه. به درک. ولی نمیزارم به این مفتیا سرم هوو بیاره و به خیال خودش عیش کنه! در به در بشم، در به درش میکنم!
با توپ پر رفت طرف راهرویی که اتاق مرضیه بود.
داد زدم: کجا میری؟
گفت: میرم همین الان کارو یکسره کنم! تو هم وایسا و تماشا کن!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…