قسمت ۱۱۳۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۳۴ (قسمت هزار و صد و سی و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
خسرو که رفت جلو، تقی زل زد تو چشاش و حرفی نزد و جون داد. روح حیدر، مُرد…
خسرو گفت ببرن تقی رو با عزت و احترام خاک کنن، ولی ملعلی اومد و نگذاشت. گفت تا بخوان خاکش کنن میشه غروب، شگون نداره مرده رو شب خاک کنن. قرار شد جنازه رو شب نگه دارن تو قلعه و فردا صبحش درست و حسابی غسل و کفنش کنن و بسپارنش به خاک. اینطوری شد که روح حیدر رو خاک کردن کنار خودش!
تقی باوفا که مرد، خسرو رفت سراغ ملا و گفت: آخه ملعلی، خونه ات آباد! این چه کاری بود گفتی بکنن؟ دیدی بخت باهامون یار نشد؟ گفتی زیر دیفال رو خالی کنن، خراب شد رو سر آدمای خودم. دوتاشون شل و لنگ شدن و یکیشون هم که مرد. اونم کی؟ همونی که شده بود تعزیه گردون حیدر! حالا چه خاکی به سرم کنم با این اوضاعی که پیاده شده؟ لااقل کم بشین پای این منقل کوفتی که از این فکرا به سرت نزنه خونه خرابمون کنی!
ملعلی هم اخماش رو کشید تو هم و گفت: این حرفا چیه میزنی خسرو خان؟ من به خواست خودم نیومدم، ولی میتونم به خواست خودم پاشم برم. اگه هم موندم فقط محض خاطر گل روی خودته و مهمتر از اون دینی که خان والا گردنم داشت. وگرنه این منقل که هرجایی باشم به راهه! کاری به من و تو نداره، سیخ هم به کسی فرو نمیکنه، اگه هم فکر بکری میکنم از صدقه سری همین لامصبه. بعدش هم چرا نفوس بد میزنی و میگیریش به بداقبالی؟ اتفاقا از خوشبختیته که همچین اتفاقی افتاد! دیر یا زود به هر حال مجبور بودی این یارو رو یا گم و گورش کنی یا سر به نیست. تا ابد که نمیتونستی بشینی اینجا و تنت بلرزه که نکنه یارو سردیش بشه یا گرمیش و یهو بره دستت را رو کنه! پس این خوش اقبالی اولت. دیم اینکه تو اون فاصله ای که اون میرفت از سر تپه هوار میکشید کسی نمیتونه صدا رو تشخیص بده، فردا یکی دیگه رو هم بفرستی داد بزنه مردم خیال میکنن همون روح حیدره که بود. سیم اینکه الان سرشون به حساب اومد و فهمیدن که همچین بی حساب و کتاب هم نیس، اگه حیدر بخواد میتونه دیفال رو هم رو سرشون خراب کنه. تو هم عوض اینکه از این اتفاق واسه ی خودت نون درست کنی، میخوای خون درست کنی؟
خسرو گفت: ملتفت حرفت نمیشم ملا.
ملعلی گفت: میدونم! هوش و حواست خوبه خسرو خان ولی تجربه ات کمه! همین پیش آمدی که شده رو بایست از فردا بکنی علم یزید و تا میتونی بهره ببری ازش!
خسرو دستی به ریشش کشید و یه نخ سیگار آتیش کرد و اومد نزدیک ملعلی نشست و گفت: واضح بگو حرف رو ملا…
ملعلی گفت: هان! فردا بعد از خاک کردن تقی، وقتی که همه ی اهالی جمعن میگی که ملعلی، یعنی من، رفتم سراغ روح حیدر و طلبکارش شدم که این چه کاری بود کردی، قول داده بودی خونی ریخته نشه و از این حرفا، بعد هم میگی حیدر گفته اون دیفالی که ریخت همه ی زمینها و خونه هایی که تو اون راسته پشت دیفال بوده از قدیم غصبی بوده، بایست همه رو تا هزار قدم بشمارن و اگه خونه هست حراب کنن، اگه هم زمینه سرش کنن، بعد هم کل اون تیکه رو دیفال میکشن و درخت میکارن! اگر نه هر کی تو این راسته باشه خونش پای خودشه! همه ی اهالی هم موظف میشن به نگهداری از اون باغ و هرچی از توش دراومد عوایدش در راه خدا خرج میشه!
خسرو گفت: یعنی خرج چی میشه؟
ملعلی یه دستی به ریشش کشید و وافورش رو ورداشت دستش و گفت: خرج جیب شما خسرو خان، اگه هم دوست داشتی یه چیزیش رو هم به من بده!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…