قسمت ۹۵۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۵۴ (قسمت نهصد و پنجاه و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
سرها همه پایین بود و برف رختهای سیاهشون رو سفید کرده بود…..
دم منزل، زیر بغلهاش رو گرفتم و پیاده شدیم از کالسکه. هر کی رد میشد با اون حالی که توران داشت بهمون تسلیت میگفت!
آتیش گفت: مگه وعده نکرده بودین امروز قبل از ظهر بریم سراغ اون احمد و زنش که اون کلفت بی چشم و رو را خفتش کنیم؟
با این که ته دلم خوشحال بودم که توران به این حال افتاده، ولی محض ظاهر هم که بود توپیدم به آتیش: مگه نمیبینی خانوم رو به راه نیس؟ مگه با این حالش میتونه بیاد دنبال اون زنیکه بدوه تو این برف و یخ بندون؟ برو بهشون بگو خانوم مریض شده معذوره از اومدن. وقتش که شد باز خبرشون میکنیم که حاضر باشن. خودتم جلدی برگرد من نمونم دست تنها وسط این غریبه ها…
توران رو بردم توی اتاق. ولو شد رو زمین. رنگش شده بود عین گچ و از حال رفته بود. گه گاهی یهو همونطور که چشماش بسته بود، یه ناله ای میکرد و میخواست گریه کنه. ولی دیگه نایی به دلش نمونده بود. باز از حال میرفت.
تا شب همین اوضاع بود. آتیش هم که اومد و یه تاره آش داغ داد دم اتاق و رفت، باز پا نشد. هیچی نخورد.
تو دلم گفتم کجایی سحرگل که ببینی جادو جنبل ننه تازه داره اثر میکنه! گفته بود تا چهل روز دیگه کار تمومه و مث همین دنبه که داره گداخته میشه آب میشه و جلز و ولز میکنه. حالا بیا ببین آب شدن یعنی چه!
تا سه روز اوضاع همین بود. هر روز تکیده تر از قبل میشد و لب به هیچی نمیزد. گه گاه به زور یه آب یا چای و نبات به خوردش میدادم، اونم محض اینکه آتیش می اومد و سِور وا میستاد اونجا که یعنی حواسش به توران باشه و فردا نخواد جواب برزو خان رو بده.
تا اینکه روز سِیّم داشتم بهش یه ذره شوربا که آتیش گرفته بود از اتاقهای بغلی رو میدادم، خود آتیش هم نشسته بود زیر کرسی، یهو در اتاق رو زدن. آتیش رفت دم در. صاحبخونه بود. گفت یکی اومده دم در سراغ شماها رو میگیره.
آتیش رفت و وقتی برگشت یه یالله گفت و در رو وا کرد. گفت: خانوم مهمون دارین! اومده عیادت!
توران به زور لای پلکهای افتاده اش رو باز کرد و سر چرخوند طرف در. سرجیک اومد داخل. ریشهاش رو نزده بود و سر و وضعش آشفته بود.
توران تا چشمش به اون افتاد اول جا خورد و بعد هم نتونست خودش رو نگه داره. باز شروع کرد به گریه زاری.
سرجیک اومد و وسط اتاق دو زانو نشست. گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…