قسمت ۹۲۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۲۵ (قسمت نهصد و بیست و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: خبر زیاده و باورش سخت! نمیدونم خانوم میدونی این جماعتی که یله شدن تو حیاط، سر چی اومدن یا نه؟!
گفت: خب؟ کم و بیش میدونم یه چیزایی. منظور!
گفتم: حتم دارم خبر دارین که اصلا سر چی خسرو خان شما را آورد تو این خونه و یه شبه شدین زن برزو خان! این جماعت هم حتمی میدونین که حضورشون بی ربط نیس به اون قضیه.
سگرمه هاش رفت تو هم و اسباب صورتش چروکیده شد به هم. گفت: خسرو همون وقتی که اومد و با آقام حرف زد برای خواستگاری من، یه چیزایی هم به خودم بروز داد. اینقدری میدونم که یه زنک دهاتی مجنون بوده که زده به سرش و فرار کرده. شیرین عقل بوده. امروز هم انگاری میخواستن بیان تک و طایفه شون برای نزاع، که تا آدمهای برزو خان رو دیدن حساب کارشون رو کردن و راهشون رو کج کردن و زدن به چاک! بیشتر از اینی که گفتم مگه هست؟
داشت همونطوری میشد که به سحرگل گفته بودم. زیر بار نمیرفت که این چیزا برای توران آغا هم مهم باشه. میگفت بی رگه. گفتم اسم هوو که بیاد چه توران آغا باشه چه آقای توران به این راحتی ازش نمیگذره. رگش میزنه بالا و خونش به جوش میاد. چرا همش ما بایستی حرص بخوریم و نگرون این باشیم که این زنک چه بلایی سرمون میاره فردا؟ اینم بالا بره و پایین بیاد زنه. اسم هوو که بیاد کک میوفته تو پاچه اش. شروع میکنه به نادلگرونی و اونوقته که خواب راحتش میشه عذاب آخرت. خواه نا خواه روزگار خوشش میشه دندون درد و دیگه حواسش به این نیست که فقط تو رو از میدون به در کنه! به بیراهه که رفت اونوقت تو برو بتازون!
گفتم: والا چه عرض کنم خانوم. اینطورا هم که گفتن مجنون نبود. هنوزم نیست. مجنون برزو خان بود و اون دختره ی به قول شما دهاتی، لیلی! خسرو خان شما را آورد که جنون رو از سر برزو خان بیرون کنه. با اون جنگی که شما با سحرگل راه انداختی، زخمیش کردی. پا وایساده دوباره اون مرغی که پرید رو برگردونه به آشیونه. که اگه برگرده برزو خان دیگه این خانی که میشناسیش نمیشه. مجنون میشه و حاضره به خاطر اون زن همه ی اهالی این عمارت رو قربونی یه تار موش کنه!
پیدا بود آشفته حال شده. گفت: این حرفایی که میگی از این سحرگل ساخته نیست. مفش را به زور میتونه بالا بکشه چه رسه به اینکه بخواد اون شیرین عقلی که متواری شده و زده به بیابون و صحرا رو پیدا کنه. از طرفی برزو خان هم عاقل تر از این حرفاس که بخواد اگه به فرض محال اون فراری برگشت، منی که مث پروانه دور و برش میپرم رو ول کنه و آویزون اون زنی بشه که بی اجازه اش رفته بیرون به هرزگی.
یه سری به نشونه ی تأسف تکون دادم و گفتم: اشتباهت همینجاست خانوم. برزو خان یه بار این راهو رفته. حالا هم حریص تر شده. خودش هم شبانه روز داره سراغ میگیره و پی اون بالا میاد. ولی تا حالا چیزی دستگیرش نشده. سحرگل ولی خسرو خان رو داره که تونسته رد دختره را بگیره. اگه تا حالا هم دندون سر جیگر گذاشته و حرفی نزده به خاطر این بوده که نمیخواسته آبرو ریزی بشه. ولی با مرافعه ای که باهاش راه انداختین دیگه تصمیمش رو گرفته. خودش گفت. اگه فردا نره، پسفردا حتمی میره سراغش و میارتش اینجا. چشم برزو خان که به اون زنک بیوفته دیگه قضاوتش میمونه با شما که مجنون میشه یا نه!
پا شد. دل تو دلش نبود. گفت: مطمئنی جاشو بلده؟
سر تکون دادم.
گفت: نشونیش رو گرفتی ازش؟
سر تکون دادم.
گفت: بده. همین فردا میریم سراغش. نمیزارم پاش به این خونه برسه….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…