قسمت ۷۸۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۷۸۲ (قسمت هفتصد و هشتاد و دو )
join 👉 @niniperarin 📚
ننه جواد گفت: نه تورو خدا. اونوقت چطوری برم سراغ عباس؟
رو کرد به شاباجی و گفت: سر گرونی میکنی باهام آبجی. سر اینکه با عباسهای چشم انگوری چپی و دلت پر، نبایست تو سر من بیچاره خالی کنی! بعد هم ببخشینا زبونم لال، خواهر شما رو که نمیخوام بکنم هووی خودم که گوشت تلخی میکنی و میخوای کل مریمو رأیشو بزنی! خواهر خودمه! بیگانه هم نیس با خودمو شوورم…
شاباجی گفت: اینقدر شوور شوور کردی که هر کی ندونه خیالش نوه ی اتل خان رشتیه. برا یکی این قپیا را بیا که شوور ندیده باشه، نه ما که هرکدوم چندتاشونو لا خاک کردیم. ایشالا عمرت به دنیا باشه و ببینی! وقتی که ایشالا مُرد تازه ملتفت میشی همچین آش دهن سوزی هم نبوده!
ننه جواد براق شد بهش. شاباجی گفت: البته منظورم بعد از صد ساله ایشالا…
حلیمه دماغش را با پته ی چارقدش گرفت و گفت: اصلا جدالتون از پایه اساس نداره! من که خیلی وارد نیستم. پا منبری و اهل سوال و مسئله هم نبودم. یه چیزی میشنفتیم همونو عمل میکردیم. هرچی هم یاد گرفتم از صدقه سری روضه هایی بود که میرفتم. ولی تا اونجایی که عقلم قد میده و ذهنم یاری میکنه، خاطرم هست که تو یکی همین روضه ها بحث افتاد بین خاله خانباجیا و شروع کردن به پچ و پچ. جویای مطلب که شدم یه همچین بحثی در گرفته بود. یکی از چادر نمازیا پا شد بعد روضه رفت پیش ملا و سوال کرده بود. گفته بود حرام است! حالا نمیدونم ملا جدی گفته بود حرومه، یا حکم شرعش واقعا همینه، اینو راسیاتش بی خبرم.
شاباجی گفت: یعنی چی؟ یا حرومه یا نیست. ملا که سر خود نمیگه حرومه. حتمی حرومه…
حلیمه گفت: آخه اون زنک که رفت سوال پرسید، بر و رویی هم داشت، ملا که دیده بودش، به خیالش برای خواهر خودش سوال پرسیده. فرداش صدا زده بود زنک را گفته بود اگه همشیره مکرمه تان قصد تأهل دارن، بنده عذبم! نیازی هم به مقدمات نیس! همین امشب میام و همشیره را عقد میکنم که ایشان هم خدای نکرده به گناه آلوده نشن!
گفتم: قبول کرد؟
گفت: نگفته بود آبجی خودش نیست. خواسته بود بنده خدا کار خیر بکنه، نشونی اون طرف را داده بود. ملا هم رفته بود و خلاصه عقدش کرده بود!
ننه جواد گفت: خوشا به احوالش. مژی بدبخت که همچین اقبالی هم نداشته تا حالا که لااقل یه ملا بیاد خواستگاریش. اگه اومده بود، داده بودیمش میرفت.
حلیمه گفت: آره! معلوم شد بعدش که سه تا عقدی دیگه تو خونه داشته!…
ننه جواد که عصبانی شده بود گفت: الهی خیر نبینه! به حرف همچین آدمی اعتباری نیس. پس حلال و حرومیش هم بیخود بوده. ایشالا که حلاله. موندم فقط چجوری به مژی بگم!
حلیمه گفت: اگه راست باشه که اصلش باطله. این کل مریم بیشتر تو این چیزا خبره است. هرچی باشه اهل دین و ایمونه و کربلا رفته. درسته کل مریم؟
سینه ام را صاف کردمو یه بادی انداختم به غبغب. راستش نمیدونستم چی بایست بگم. تا حالا به همچین چیزی برنخورده بودم. ولی سر اینکه کم نیارم یا به کربلا رفتنم شک نکنن گفتم: والا تا اونجایی که من خبر دارم و میدونم بهتره که این کار نشه! عواقب داره. سردی میاره. برکت از خونه ات میره و تا اونجایی هم که میدونم شوورت از دوتاتون زده میشه و جفتتون را یه جا طلاق میده! غیر از همه ی اینا، اگه خواهرت بشه هووت دیگه شفایی هم تو کار نیس. هر دعایی بخونم باطل میشه و اثر نمیکنه!
ننه جواد یه آهی کشید و گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…