قسمت ۱۵۲۵

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۲۵ (قسمت هزار و پانصد و بیست و پنج)
join 👉 @niniperarin📚
توی همه ی کیسه ها یه کفن بود و چندتا تیکه سنگ!!
کارد میزدی، خسرو خونش نمیجست. همونجا نشست روی تپه ی خاکی که از قبر خالی کرده بودن. یکی از آدماش گفت: سردار، هر کی خبر بهتون رسونده دستش با دزدا تو یه کاسه بوده. پای آبروتون نشسته بوده! چی دستور میدین؟ مابقی قبرها رو بکنیم یا همینجا دست نگه داریم؟
خسرو که دیگه حال خودشو نمیفهمید داد زد: مگه گور باباتونه که نمیخوای بکنین؟ برین هرچی هست و نیست رو بکنین و هرچی پیدا کردین رو بیارین همینجا…
اونایی که دور خسرو ایستاده بودن از ترس جلدی رفتن که دَم پَر خسرو نباشن.
رفتم کنارش و گفتم: هرچی شده تقصیر من بوده دایه. به این بدبختا غضب نکن.
خسرو هیچی نگفت. حتی نگام هم نکرد. گفتم: با عصبانیت اون مال دزدی برنمیگرده سر جاش. بایست…
پرید تو حرفم و گفت: بسه دیگه دایه. همینقدری که آبروم توی دربار رفته بسه. نمیخواد دیگه حرفی بزنی که همینقدرش هم زیادی بوده. بیخود و بی جهت هم نایب رو با خودم چپ انداختم.
دیدم داره ناشکری میکنه، توپیدم بهش. گفتم: این عوض دست دردنکنیته؟ بیا و خوبی کن. منم مث تو. مگه کف دستمو بو کرده بودم که اینطور میشه؟ اگه من نبودم که همینقدر هم نمیدونستی که یه چیزی تو این قبرا خاک کردن و الان تازه میخواستی راه بیوفتی تو کوچه و بازار و چشمت به دست مردم باشه که ببینی چی دارن، چی میبرن یا میارن. حالا لااقل یه سرنخی پیدا شد که ملتفت بشی کار کیه و کجا بایست دنبالش بگردی.
گفت: دلت خوشه دایه. چه سرنخی؟ کجا بایست برم دنبال کی بگردم؟ حرفایی میزنی.
گفتم: همون مرتیکه ی قوزی که بهت گفتم، که اومد نشونی غلط بهم داد و گفت نایب دزدی کرده و خاک کرده تو قبرستون. یه عمری مرتیکه کارش کفن دزدی بوده. نگو یه عمری داشته نقشه میریخته واسه ی خزونه ی شاه. حالا چطوریش رو خدا میدونه.
گفت: خب؟ حالا کدوم گوریه؟ میدونی کجاست؟
گفتم: نه والا. همون دیشب داشت میزد به چاک. کجا میخواست بره رو نمیدونم.
سری تکون داد و گفت: پس زور بیخود نزن. توی انبار کاه بایست دنبال سوزن بگردیم. ما از هر طرف بریم و اون از طرف دیگه رفته باشه یعنی فرصت کافی بهش دادیم که راحت تر خودشو گم و گور کنه.
گفتم: نایب السلطنه و شاه که قصد گذشتن از مال تاراج شده رو ندارن. برو ازشون آدمهای بیشتری بگیر و چندتا دسته شون کن و هر دسته رو بفرست یه طرف. بالاخره پیداش میکنی. بعدش هم هنوز به جایی نخورده که آبروت بره. تازه دیشب کارو سپردن دستت. همینکه امروز ملتفت شدی کی دست اندر کاره بایست یه دست خوش هم بهت بدن…
داشتم همین حرفا رو بهش میزدم که یهو سر و کله ی نایب خان پیدا شد. با چشمای وغ زده دوید اومد جایی که خسرو نشسته بود و کیسه هایی که خالی شده بود.
گفت: اینا رو درآوردی از تو قبرا؟
خسرو جپ جپ نگاش کرد. نایب نشست چند تا کیسه رو ورداشت ورانداز کرد. بعد هم کفنهایی که ریخته بود اونجا رو ورداشت واز کرد و از عصبانیت یکی دوتاش رو جر داد.
از قیافه اش پیدا بود بدجور عصبانی شده. هیچی نگفت و با عجله رفت سوار اسبش شد و تازوند…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *