قسمت ۱۵۲۴

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۲۴ (قسمت هزار و پانصد و بیست و چهار)
join 👉 @niniperarin📚
یکی دو ساعتی که گذشت خبر آوردن از اونور قبرستون یکسری اومدن داخل و دارن یواشکی قبرایی که دست نخورده بود رو میکنن و دوباره پر میکنن که یه سکه رو نصیب بشن!
خسرو فرمون داد برن هر کی غیر از آدمای قشونش تو قبرستونه بگیرن و کَت بسته بیارن جلوی قبرستون و چوب فلک رو هم حاضر کنن.
گفتم: چکار میخوای بکنی ننه؟ میدونی اگه اینا رو ببندی به فلک همه چی به هم مبریزه و دور میوفته دست نایب؟ اینا از نداری دارن این کارو میکنن، وگرنه یه قبر کن بیاد اینجا بخواد یه قبر واسه ی مرده ی همینا بکنه یه سکه مزدش میشه. حتمی روزگار بهشون تنگ اومده اینا، که هم یه بار دارن قبر رو میکنن، هم یه بار پرش میکنن. بخوای مزد کارشون رو هم بدی بیشتر از یه سکه بایست بدی.
خسرو سری به نشونه ی تأسف تکون داد و گفت: خب میخوای چکار کنم دایه؟ نمیشه بذارم اینا کلاشی کنن و من زیر سبیلی در کنم و بعد برن پشت سرم بگن سر سردار خسرو خان رو کلاه گذاشتیم. میدونی خبرش برسه به دربار دیگه اندازه ی یه پاپاسی هم روم حساب نمیکنن دیگه؟
گفتم: عوض این کار بیا این مردمو واسه خودت بخر. بگو دور وایسن و پاشون رو نذارن تو قبرستون که کار تو چند برابر بشه و حمالی بیخود. عوضش بگو به هر کی تو این قبرستون مرده ای داره یه سکه میدی. خیلیها کل فامیلشون اینجان. بابت ده تا قبری که میکنی یه سکه میدی به یه نفر. اینطوری، هم اینا یه عمری دعا گوتن، هم اگه یه روزی لازم شد پشتت در میان.
گفت: برای تو به زبون آوردنش راحته دایه، ولی من دیر یا زود بایست جوابگوی تک تک این سکه ها باشم به خزونه دار دربار. میدونی اگه شاه ملتفت بشه همچین حاتم بخشی ای کردم از مالش چه به سرم میاره؟
گفتم: نترس ننه. من کی تا حالا حرف بی ربط تحویل تو دادم؟ همچین که مال گمشده پیدا بشه، شاه این چند تا سکه یادش میره. اصلا لزومی نداره به گوشش برسونی.
سری تکون داد از روی استیصال و قبول کرد. یکی از آدماش رو فرستاد که پیغومی که گفتم رو به مردم بده و اونایی که گرفته بود رو هم رها کنن.
همون موقع یکی از آدماش نفس نفس زنون و خاکی خودش رو رسوند به خسرو و گفت: سردار، تو یکی از قبرا یه چیزی پیدا کردیم. یه چیزی مث کیسه.
خسرو پاشد دوید. منم به دنبالش. رفتیم بالای سر قبری که کیسه پیدا شده بود. خسرو زانو زد بالای قبر و به اونی که توی قبر ایستاده بود گفت: کو؟ کجاست؟
یارو با دست کیسه رو نشون داد که هنوز نصفش زیر خاک بود.
خسرو داد زد: زود بندازش بالا…
هنوز کیسه رو ننداخته بود بالا که یکی دیگه از آدماش سراسیمه اومد و گفت: سردار، یه چند تا کیسه ی دیگه هم پیدا شده تو چندتا از قبرای دیگه!
خسرو گفت: هر کی هرچی پیدا کرده بگو بیارن جمع کنین همینجا.
اونی که توی قبر بود کیسه رو که پیدا بود سنگینه به زحمت انداخت بالا.
خسرو فرز در کیسه رو واز کرد و دستش رو کرد توش.
دهنش از تعجب وا مونده بود. گفتم: چی شد ننه؟
دوید رفت سراغ یکی دیگه از کیسه هایی که آورده بودن. در اونم وا کرد و زل زد توش. صورتش سرخ شده بود. عربده کشید: همه ی کیسه ها رو وا کنین و خالی کنین.
واز کردن و خالی کردن. همه ی کیسه ها رو مث هم پر کرده بودن! بد رو دستی خورده بودم خواهر و بدتر اینکه خسرو را هم تو بد مخمصه ای انداخته بودم. توی همه ی کیسه ها یه کفن بود و چندتا تیکه سنگ!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *