قسمت ۱۵۱۹

🔴اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۵۱۹ (قسمت هزار و پانصد و نوزده)
join 👉 @niniperarin📚
فردا صبح آفتاب زده بود که دیدم خسرو اسبش رو گفته زین کنه استرباشی و میخواد راهی بشه. خودمو رسوندم بهش.
گفتم: کجا میری ننه اول صبحی؟
گفت: کجا بایست برم؟ میرم دربار سراغ نایب السلطنه یه قشون از دربار راه میندازم و میرم قبرستون رو تصرف میکنم. نایب خان و آدماش رو که بندازم بیرون و قبرهای قبرستون رو که بکنم، حالیش میشه یه من ماست چقدر کره داره. ببینم میتونه بیاد جلوم رو بگیره یا نه. از امروز قبرستون قرق منه. ممبعد نایب بخواد پاش رو بذاره اون تو بایست از من اجازه بگیره. اون یارو دیشبی رو هم آدمش میکنم امروز.
گفتم: بی گدار به آب نزنی خسرو خان؟ بیخود نایب رو با خودت دشمن نکن. نمیخواد شاخ و شونه بکشی براش. قشونت رو راه بنداز و برو قبرستون ولی اگه نایب پرسید بگو دستور شاهه. نایب السلطنه رو هم در جریان بذار. بگو تحقیقاتی کردم و سرنخی به دست آوردم که میرسه به قبرستون. تا بری قشونت رو بیاری منم میام دم قبرستون. سفارش کن بذارن بیام تو. کنارت باشم بهتر از اینه که تنها باشی.
سری تکون داد و گفت: باشه. میسپارم کسی جلوت رو نگیره.
سوار اسبش شد و چهار نعل تازوند و رفت. همینکه از عمارت رفت بیرون سر و کله ی سحرگل پیدا شد. انگاری کمین کرده بود واسه ی همین لحظه. فرز اومد پیشم و گفت: چه خبر خاتون؟
گفتم: بی خبرم. خبرا که پیش تو و شوورته. فعلا که شما پاتون وا شده به دربار و رفت و اومدی پیدا کردین!
گفت: وا! چه حرفا. تو بیشتر از من با شوورم جیک تو جیکی. میگی خبری نیس؟ اون که به من حرفی نمیزنه. از دیشب که برگشت تا دم صبح داشت این دنده اون دنده میشد و با خودش حرف میزد نامفهوم. بهش هم که میگفتم چی میگی، داد میزد تو بگیر بخواب. چه کارت به کار منه؟ میبینی خاتون؟ حالا دیگه من شدم غریبه!
گفتم: والا چی بگم خانوم؟ از من نظر خواسته و راهنمایی، منم چیزی که بلد بودم رو بهش گفتم. نگرون اینه که سر این قضیه ای که بهش سپردن، پای بیگناهی به این جریان واز نشه. حق هم داره. میبینی که. وضع مردم طوریه که مرگ براشون عروسیه. حالا بخواد یکی بیگناه سر خزونه ی شاه گیر بیوفته و تازه زجرکش هم بشه که دیگه هیچی. فردای قیومت بایست جواب پس داد!
پیدا بود حرفم باورش نیومده. رو ترش کرد و گفت: باشه. بالاخره نوبت من هم میرسه.
بعد هم با توپ پر رفت.
یه طوری که نبینه از عمارت زدم بیرون و فرز خودمو رسوندم به قبرستون. هنوز آدمای نایب قبرستون رو دوره کرده بودن و نایب هم تازه رسیده بود و داشت امر و نهی میکرد بهشون.
رفتم یه گوشه که تو دید نباشم و منتظر شدم تا خسرو بیاد.
دیدم نایب مدام از اینور قبرستون میره اونور و به هر کدوم از آدماش میرسه یه چیزایی میگه و یه چیزایی میشنفه. عصبانی بود و مدام داد میزد سر همه.
یک ساعت بیشتر نشسته بودم که بالاخره سر و کله ی خسرو پیدا شد. یه قشون هم راه انداخته بود دنبالش دو برابر آدمای نایب.
اومد جلو در قبرستون و نایب رو صدا کرد.
نایب که جا خورده بود از دیدن خسرو و قشون شاهی خودش رو رسوند جلوی در قبرستون.
خسرو گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *